پیرمرد و پسرش
طنز تلخ
درد را از هر طرف نوشتم درد بود ... (فرهنگی ، اجتماعی ، مذهبی ، تاریخی ، ورزشی ...)
درباره وبلاگ


با سلام خدمت همه ی شما بازدید کنندگان محترم این وبلاگ . به وبلاگ من خوش آمدید موضوع اصلی وبلاگ بیان مشکلات جامعه بصورت طنز است تمامی بازدید کنندگان عزیز میتوانند از مطالب این وبلاگ کمال استفاده را ببرند . در ضمن اگر موضوعی مناسب با عنوان وبلاگ در نظر داشتید می توانید در بخش نظرات آنرا مطرح کرده تا در حداقل زمان در وبلاگ قرار داده شود . امیدوارم از مطالب بهره کافی را ببرید . email: sajadgh67@ymail.com
نويسندگان
جمعه 15 دی 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود . 
تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود . 
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : 
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم .
من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد. 
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر

پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد : 
"
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . "

4
صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . 
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟ 
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار ، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم . 
نتيجه اخلاقي : 
هيچ مانعي در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصميم به انجام کاري بگيريد مي توانيد آن را انجام بدهيد .
مانع ذهن است . نه اينکه شما يا يک فرد، کجا هستيد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها