طنز تلخ درد را از هر طرف نوشتم درد بود ... (فرهنگی ، اجتماعی ، مذهبی ، تاریخی ، ورزشی ...) درباره وبلاگ با سلام خدمت همه ی شما بازدید کنندگان محترم این وبلاگ . به وبلاگ من خوش آمدید موضوع اصلی وبلاگ بیان مشکلات جامعه بصورت طنز است تمامی بازدید کنندگان عزیز میتوانند از مطالب این وبلاگ کمال استفاده را ببرند . در ضمن اگر موضوعی مناسب با عنوان وبلاگ در نظر داشتید می توانید در بخش نظرات آنرا مطرح کرده تا در حداقل زمان در وبلاگ قرار داده شود . امیدوارم از مطالب بهره کافی را ببرید . email: sajadgh67@ymail.com آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان جمعه 15 دی 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی
فعل مجهول "بچه ها صبحتان به خيرِِ سلام درس امروز فعل مجهول است فعل مجهول چيست؟می دانيد نسبت فعل ما به مفعول است در دهانـــــــم زبان چو آويزی در تهيگاه زنــــگ می لــغزيد صوت ناسازم آن چنان که مگر شيشه بر روی سنگ می لغزيد ساعتــــی داد آن سخن دادم حقّ گفتـــــــار را ادا کــــردم تا ز "اعجـــــاز" خود شوم آگاه ژاله را زان ميان صـــــدا کردم "ژاله از درس من چه فهميدی؟" پاسخ من سکوت بود و سکوت " ده جوابم بده کجـــــا بودی ؟ رفته بودی به عالم هپـــروت؟" خنده ی دختران و غرّش من ريخت بر فرق ژاله چون باران ليک او بود غرق حيرت خويش غافل از اوستاد و از يـــــاران خشـــــمگين انتقام جـــو گفتم: "بچه ها گوش ژاله سنگين است" دختری طعنه زد که " نه خـــــانم درس در گوش ژاله ياسين است" بــــاز هم خنده ها و همهمه ها تند و پيگير می رسيد به گوش زيـــــــر آتشفشان ديده ی من ژاله آرام بود و سرد و خـــموش رفته تا عمـــــق چشم حيرانم آن دو مـــــيخ نگاه خــيره ی او موج زن در دو چشم بی گنهش رازی از روزگـــــار تـــــــيره ی او آن چه در آن نگاه می خواندم قصه ی غصه بود و حرمان بود ناله ای کرد و در ســــخن آمد با صدايی که سخت لرزان بود: فعل مجهول فعل آن پدری است که دلـــــــــــم را ز درد پرخون کرد خواهرم را به مشت و سيلی کوفت مـــــــادرم را ز خــــــانه بيرون کرد شب دوش از گرسنگی تا صبح خواهر شير خوار من نالـــــــــيد سوخت در تــــــاب تب برادر من تا سحر در کنـــــــــــار من ناليد در غم آن دو تن دو ديده ی من اين يکی اشک بود وآن خون بود مـــــــــــادرم را دگر نمی دانم که کجا رفت و حال او چون بود؟" گفت و ناليد و آن چه باقی ماند هق هق گريه بود و نــــاله ی او شسته می شد به قطره های سرشک چهره ی همچو برگ لالــــه ی او ناله ی من به ناله اش آميخت که"غلط بود آن چه من گفتم درس امروز قصه ی غم توست تو بگو ! من چرا سخن گفتم؟ فعل مجهول فعل آن پدری است که تو را بی گناه می ســــــوزد آن حريـــــق هوس بود که در او مادری بی پناه می ســـــــوزد" نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان طنزتلخ و آدرس www.fun20.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |
|||
|